داشته ها و نداشته های مرزنشینان - قیدار شهر جد پیامبراسلام
درباره وب

لینک دوستان
جستجوی وب
برچسب‌ها وب
مشکلات کهنه در تازه قلعه
نویسنده: نازلی حیدر زاده
عکس:امید شکری
داشته ها و نداشته های مرزنشینان

ساعت 6 و 30 دقیقه صبح است، در حال عبور از گردنه امین ا... هستم و به سوی روستای«تازه قلعه» از توابع شهرستان راز و جرگلان پیش می روم. مه غلیظ حاکم بر جاده، مانع دیدم شده است و هر از گاهی فقط چشمان زرد خودروهایی که به سرعت به سویم می آیند، دیده می شود. گویی در خواب و رؤیا فرو رفته ام، از خود می پرسم پشت این فضای مه آلود که کمی ترسناک هم هست، چه چیزی در انتظارم است که ناگهان یک دستگاه کامیون رو به رویم سبز می شود و از فاصله بسیار کمی از کنارم عبور می کند. حال، در مقابلم آسمان پر ابری است که بارش برکت خداوند را نوید می دهد و تپه های سرسبزی که بیشتر آن ها تاکستان است. گویی همه جا با چمن، سنگفرش شده است و گوسفندان در 2 طرف جاده در حال چرا در میان گیاهان نو رسته و باران خورده هستند و گویی امروز بهترین روز آن هاست. چشم اندازی زیبا پیش رویم است که هر قسمت از آن را می توان به عنوان تابلویی قاب گرفت و یا ساعات خوشی را در هوای پاک آن داشت. جاده راز و جرگلان از سمت راست جدا می شود و من که برای نخستین بار است به این شهرستان قدم می گذارم، مشتاقانه با ذره بین نگاهم، سعی می کنم همه جا را به خوبی تماشا کنم. اطراف این جاده پر پیچ و خم را تپه های کوچک و بزرگی فرا گرفته و بوته های وحشی و درختچه ها، شادابی و زیبایی خاصی به آن داده است.

 

دامان سبز زمین

ساعت، 7 و 30 دقیقه را نشان می دهد و دوباره مه، جاده را فرا می گیرد، هر چه بیشتر پیش می روم، بر ناهمواری های آسفالت جاده افزوده می شود که با بارش باران بیشتر به گودال های آب شباهت دارد. به نزدیک روستای تازه قلعه که از بجنورد، 150 کیلومتر فاصله دارد، می رسم 2 طرف جاده، زمین های کشاورزی، دامان سبزشان را به رخ می کشند و چشمان خسته ام را به آرامی نوازش می دهند. کمی آن سوتر، در بلندای یک تپه، سازه ای شبیه به قلعه نظرم را جلب می کند و از آن جایی که می دانم این روستا 12 کیلومتر مرز مشترک با ترکمنستان دارد، با خود می گویم آن جا به طور قطع، پاسگاه انتظامی مرزی است. روستای تازه قلعه، از شمال با کشور ترکمنستان و روستای داشلی قلعه، همسایه است و از جنوب با روستای دربند و میان زو ، از شرق با کشور ترکمنستان و از غرب با روستای آدینه قلی و غلامان هم مرز است، این روستا از راز، 65 کیلومتر فاصله دارد. ساعت 9 است و گویی روستا همچنان در خواب به سر می برد، ابرهای پاره پاره، سایه خود را بر روستا گسترانیده است و ریز ریز باران، صورتم را در آن هوای پاک و لذت بخش روستا نوازش می دهد. میدان روستا با نماد زیبایی از دور پیداست و من به اطرافم نگاه می کنم تا یکی از اهالی روستا را ببینم و با او هم کلام شوم. اما هوا آن قدر سرد است که به نظر می رسد در صورت نداشتن کار، کمتر فردی حاضر است از خانه خارج شود. خیابان اصلی روستا به دلیل بارندگی، گل آلود شده است و رفت و آمد در کوچه ها نیز به سختی انجام می شود. گلدسته های طلایی مسجد در میان آسمان خاکستری روستا بیشتر از هر چیزی خودنمایی می کند، این ترکیب زیبای رنگ ها، من را به سوی خود می کشاند. راهم را به سمت چپ خیابان که مسجد در آن قرار دارد، کج می کنم و در حالی که آهسته قدم برمی دارم تا کمتر گلی شوم، تابلوی شورای اسلامی روستا را می بینم و هر چه در آن را می کوبم تا در ابتدا با یکی از اعضای شورا دیدار داشته باشم و با راهنمایی آن ها روستا را بررسی کنم، پاسخی نمی شنوم. سمت چپم یعنی در چند قدمی مسجد، مکانی برای بازی کودکان در نظر گرفته شده است که یک تاب، سرسره، الاکلنگ و چرخ فلکی کوچک وسایل بازی را تشکیل می دهد. رو به روی مسجد، یک نانوایی قرار دارد که چند مرد میانسال، 2 پسر بچه و یک زن در صف ایستاده اند و با کنجکاوی من را نگاه می کنند.

 

افسوس برای گذشته روستا

از این که در این هوای بارانی سرانجام توانسته ام تعدادی از اهالی را آن هم یک جا ببینم، خوشحال می شوم و به سویشان می روم. حاج «فرج ا... پرزا» نخستین فردی است که برای صحبت کردن تمایل نشان می‌دهد و با رویی گشاده و صدایی مهربان در حالی که برای گذشته روستا افسوس می خورد، می گوید: فقط ما افراد کهنسال در روستا مانده ایم و جوانان به دلیل بیکاری راهی شهرها شده اند.شدت باران آن قدر بالاست که با آن که در گوشه ای از دیوار نانوایی پناه می گیرم، باز هم دفترچه یادداشتم از آن در امان نمی ماند به طوری که دیگر، خودکارم یارای نوشتن بر صفحات خیس آن را ندارد، بنابراین به پیشنهاد حاج «فرج ا...» وارد نانوایی می شویم. بر خلاف برخی افراد، او به راحتی از نوبت خود صرف نظر می کند و با حوصله و دقت تمام، پاسخ گوی پرسش های بی وقفه من است. او از این که تعداد زیادی از اهالی روستا به شهرهای مختلفی از جمله بجنورد، مشهد، کرمان و گنبد مهاجرت کرده اند، افسوس می خورد و با همان زبان شیرین ساده و روستایی اش به تولید کننده بودن روستاییان اشاره می کند و می افزاید: به یکی از پسرانم که در مشهد زندگی می کند، اصرار کردم تا برای کار کردن به روستا بازگردد و هنگامی که به همراه او تصمیم گرفتیم برای پرواربندی گوسفندان خود از تسهیلات بانک کشاورزی بهره مند شویم با مشکلات زیادی از جمله نداشتن ضامن کارمند مواجه شدیم.در میان تمام صحبت های پیرمرد، جمله «دلم برای روستایم می سوزد» تکرار می شود و چنان آن را با احساس و از ته دل بیان می کند که من هم دلم می سوزد! وی با اشاره به این که اگر این اوضاع هم چنان پیش برود و برای جوانان روستایی، اشتغال زایی نشود، روستاها خالی از سکنه خواهد شد، می افزاید: ما روستاییان، تولید کننده هستیم و خود من به اندازه 2 جوان کار می کنم اما دیگر توانش را ندارم.

 

مشکل کم آبی

«صادق حیدری» در حالی که خمیرهای نان را ورز می‌دهد و از سوی دیگر حواسش به نان های داخل تنور است، می گوید: کمبود آب یکی از بزرگ ترین مشکلات روستاست به طوری که صبح، یک نوبت و عصر یک نوبت منبع آب باز می شود و بقیه روز باید با مشکل کم آبی دست و پنجه نرم کنیم.وی درحالی که مشتریانش را راه می اندازد، ادامه می دهد: خود نانوایی هم بیشتر اوقات با کمبود آب مواجه می شود و آب مورد نیاز را باید از جای دیگر و با ظرف 20 لیتری حمل کنم.بیرون نانوایی، باران هم چنان بر زمین فرود می آید و اهالی مهربان و خونگرمی که به صف ایستاده اند و هر یک به نوعی برای صرف صبحانه و یک استکان چای داغ که به راستی در آن هوای سرد می چسبید، من را دعوت می‌کنند. اما دیدن از این روستای وسیع، زمان زیادی می طلبد بنابراین به همراه «سید رضا سیدی» نوجوانی که در صف نانوایی ایستاده بود راهی منزل دهیار روستا می شوم. «سید رضا» در طول راه از این که روستایشان دبیرستان ندارد، می گوید و آرزو می کند به زودی سالن ورزشی احداث شود تا لااقل نوجوانان و جوانان بتوانند اوقات فراغتشان را در مکان مناسبی بگذرانند.

 

بیکاری جوانان

در منزل «مرتضی سلیمانی» دهیار روستا باز است و پس از دقایقی مادر و سپس پدرش با خوش رویی، به استقبالم می آیند و از رفتن پسر خود به غلامان خبر می دهند، بنابراین پای صحبت ها و درد دل های والدین او می نشینم. آن 2 نیز از بیکاری جوانان روستای خود ابراز ناراحتی می کنند و در عین حال«سلیمانی» که افتخار می کند پسرش دهیار است و به اهالی روستای خود خدمت می کند، می گوید: بیشتر جوانان روستا را افراد تحصیل کرده تشکیل می دهند، اما به دلیل نبودن کار ناچار هستند به کارگری روی بیاورند و یا در منزل بیکار بمانند.او می افزاید: هر سال محصولات مختلف روستا از جمله گوجه فرنگی به علت دور بودن از مرکز، روی دست کشاورزان باقی می ماند وخراب می شود، در حالی که اگر در این منطقه، کارخانه ای ایجاد شود، هم می تواند زمینه اشتغال جوانان را فراهم کند و هم مانع از دست رفتن سرمایه و زحمات مردم  شود.«زری نوروزی» هم که با دقت به صحبت‌های همسرش گوش می کند و با تکان دادن سر، بر آن ها صحه می گذارد، به محروم بودن روستا از نعمت گاز اشاره می کند و می گوید: خودرویی که برای پر کردن کپسول گاز به روستا مراجعه می کند، گاهی اوقات دیر می آید و اهالی با مشکل مواجه می شوند. گذراندن روز با طراوت اردیبهشت در روستای تازه قلعه که به راستی هر جای آن برایم تازگی دارد، آن قدر لذت بخش است که متوجه گذر زمان نمی شوم. در میان راه، «مریم» بانوی جوانی را می بینم که چند قرص نان را زیر چادر گلدارش گرفته که بخارشان از همان دور پیداست. او از نحوه پخت نان در نانوایی های روستا ناراضی است.

 

خانه بهداشت دکوری

یکی دیگر از اهالی روستا هم که گونه هایش از شدت سرما سرخ شده است، در حالی که گل های کفشش را کنار پیاده رو می کشد با بیان این که 10 سال از زمان درست کردن جاده روستا می گذرد و همه جای آن خراب شده است، می گوید: این روستا با وجود جمعیت بالایی که دارد، از داشتن حمام عمومی بی بهره است و با آن که بعضی خانواده ها در منزل خود حمام احداث کرده اند، اما وجود یک باب حمام عمومی در روستا ضروری است.او که خود را «رحیمی» معرفی می کند، می افزاید: با آن که هر روز خانه بهداشت باز است، اما امکاناتی در آن فراهم نیست و پزشک به این روستا زیاد سر نمی زند و گویی این مکان دکوری است.

 

محصولات روستا

بیشترین حاصل دسترنج مردم زحمتکش روستای تازه قلعه، گندم، جو، عدس، نخود، آفتابگردان و کلزاست و میوه هایی مانند انگور، آلبالو، سیب، گلابی و زرد آلو محصولات باغ های آن ها را تشکیل می دهد. محصولاتی که باید فروخته شود تا بخشی از هزینه های امرار معاش آن ها را تأمین کند. مایحتاج اولیه شان را از چندین مغازه ای که در روستا فعال است، تهیه می کنند اما به گفته «محمد» که یکی از ساکنان قدیمی روستاست، بر وضعیت قیمت های این مغازه ها هیچ گونه نظارتی نیست و گران فروشی، دسترنج آن ها را به هدر می دهد. او از نبود مینی بوس در روستایشان هم گلایه مند است و در این رابطه می گوید: برای رفتن به شهر باید از خودروهای سواری استفاده و هزینه بالایی پرداخت کنیم زیرا برخی از آن ها مبالغ زیادی دریافت می کنند.در حالی که در هوای بارانی روستا قدم می‌زنم، تعدادی واحد مسکونی تازه ساز رها شده، نظرم را جلب می‌کند، برخی از آن ها ناتمام و بعضی ها نیز تکمیل شده است. در کوچکی که به منزلی مسکونی منتهی می شود باز است و چون سرما و باران در وجودم رخنه کرده است، به محض این که صاحبخانه، من را به داخل خانه اش دعوت می کند با کمال میل آن را می پذیرم و چند دقیقه بعد، در کنار بخاری می نشینم و از گرمای لذت بخش آن آرامش می گیرم. «گل نساء مهدیی» که خودش مهمان عروسش است و من را هم به خانه او دعوت کرده است، می گوید: آنتن دهی تلویزیون در قسمت های بالای روستا خوب نیست به طوری که نمی توان حتی یک کانال را هم تماشا کرد.او به خشکسالی های اخیر روستا اشاره می کند و زندگی روستا را وابسته به دامداری و کشاورزی می داند و می افزاید: اگر فردی بیمار شود، به دلیل نبود وسیله حمل و نقل در روستا، برای انتقال بیمار به مرکز درمانی غلامان با مشکل مواجه می شویم.

 

وقت پیری مان است و پول دکتر نداریم

چای خوشرنگی در مقابلم چشمک می زند ولی به دلیل عجله داشتن از نوشیدن آن صرف نظر می کنم و دوباره به هوای سرد روستا باز می گردم. «عروجعلی امانی» که 7 ماه در جبهه خدمت کرده است، من را تا بیرون بدرقه می کند. او ناخوش است و برای درمانش، 100 رأس گوسفند فروخته، اما هنوز هم بهبودی اش را به دست نیاورده است. او هم یکی دیگر از روستاییانی است که از کودکی تا دوره میانسالی زحمت کشیده و نان بازوی خود را خورده است و اکنون به جای این که راحت زندگی کند با غمی بزرگ می گوید: «وقت پیری مان است و پول دکتر نداریم.» هم چنان که هیجان رفتن به کنار مرز و هم چنین دیدن «منصور باغی» را که یکی از مناطق دیدنی روستاست دارم، پیرمردی از کنارم می گذرد که به سختی کیسه سنگینی را بر پشت نحیف و لاغر خود حمل می کند. لباس های کهنه و ساده اش از یک سو و نفس زدن و تلاش کردن او از سوی دیگر این سؤال را در ذهنم متبادر می کند که چرا چنین قشری در جامعه باید تا آخر عمر کار کنند بدون این که از مزایای بازنشستگی و یا درمانی بهره مند شوند؟

خودرو به سوی مرز در حرکت است و مسیر سر بالایی را به سختی طی می کند اما زمین گل آلود، گویی او را به نبرد تن به تن فرا خوانده است و در این میان او شکست می خورد و این یعنی باید از رفتن به مرز صرف نظر کنم. پاسگاه مرزی سمت چپ من قرار دارد و در آن فضای بهاری، تصویری از قلعه ای کوچک را در خاطرم حک می کند.

 

دیدنی های روستا

بیشتر مردم روستای تازه قلعه، ترک زبان هستند و پیشه آن ها کشاورزی و دامداری است. این روستای زیبا، میزبان اقوامی از جمله ترک های مهاجر از باکو و استان های آذربایجان و زنجان و کردهای شهرستان هایی مانند شیروان و قوچان است. از جمله دیدنی های این روستا، «منصور باغی» است که آن طور که اهالی روستا می گویند، فردی به نام «منصور» مالک اولیه این باغ بود که مربوط به دوره سامانیان است. این باغ از گذشته های دور مانند یک پارک طبیعی، تفریحگاه مردم روستا محسوب می شود. دژ واقع در منطقه‌ای به نام «کَدِّ» و کهنه قلعه از دیگر مناطق باستانی این روستاست. روستای 400 خانواری تازه قلعه از نظر منابع طبیعی هم چشمه سارهای خوبی دارد و 2 هزار هکتار جنگل ارس آن قرق است و طبیعت سبزش می تواند ظرفیت خوبی برای اکوتوریسم باشد.طبق گفته یکی از اهالی تحصیل کرده، حدود 40 خانوار از مهاجران آذری زبان مقیم عشق آباد شوروی سابق، پس از بازگشت از عشق‌آباد به منطقه‌ای بکر وخوش آب و هوا که بین شهر عشق آباد و بجنورد قرار داشت مهاجرت کردند و به علت دسترسی آسان به شهر، این مکان را برای سکونت انتخاب کردند. فردی به نام «قره صمد» سنگ بنای احداث این روستا را بنا کرد و از همان ابتدا معابر و راه های درون روستا به شیوه شهرنشینی طراحی شد که از نظر نقشه از شهر عشق‌آباد شوروی سابق و بجنورد الگوبرداری شده است.

 

سیل در کمین است

اگر چند روز دیرتر به روستای تازه قلعه می آمدم، مصادف می شد با شانزدهم اردیبهشت ماه، روزی که همه ساکنان قدیمی روستا، سیل ویرانگر سال 1380 را به خاطر دارند، حادثه ای که طی آن 25 نفر از اهالی جانشان را بر اثر آن از دست دادند. «علی» یکی از اهالی است که در این اتفاق ناگوار 3 نفر از اعضای خانواده اش را از دست داد و با به خاطر آوردن آن روزهای تلخ در حالی که بغض گلویش را می فشارد، می گوید: بودجه ای که آن سال برای احداث دیوار ساحلی رودخانه اختصاص دادند به طور کامل هزینه نشد بنابراین فقط بخش هایی از آن دارای دیوار ساحلی است.او به رها شدن طرح هادی روستا هم اشاره می کند و ادامه می دهد: مسئولان بعد از وقوع سیل، چند بار از روستا بازدید کردند، اما پس از مدتی، خانواده هایی که در به در شده بودند، به دست فراموشی سپرده شدند.«علی» که یکی از بازماندگان سیل است، از مسئولان تمنا می کند به زودی مشکل دیوار ساحلی رودخانه را برطرف کنند.نغمه پرندگان کم کم از دور دست ها به گوش می رسد، انگار آن ها در پی بهانه ای هستند تا آوازشان را سر دهند اما باران امان نمی دهد و دوست دارد هم چنان ببارد.

 

تنمان می لرزد

در حالی که با تلفن همراه «مرتضی سلیمانی»، دهیار روستای تازه قلعه تماس می گیرم به رفت و آمد دشوار اهالی در کوچه و خیابان روستا هم نگاه می کنم که با بارندگی دچار اختلال شده است. دهیار روستا هم با برشمردن مشکلاتی که اهالی به بسیاری از آن ها اشاره کرده اند، می گوید: دیوار ساحلی در سمت جنوب روستا احداث شده است، اما از سمت غرب روستا به علت نبود این دیوار، سیل داخل تازه قلعه راه می‌افتد.او می افزاید: هر وقت بارندگی می شود، تنمان می‌لرزد چون سیلی که 13 سال پیش در این روستا اتفاق افتاد خاطره بدی را در ذهن ها رقم زده است.او هم آب آشامیدنی روستا را معضل بزرگی می داند و در این باره تصریح می کند: ازخردادماه به علت کمبود آب شرب ناچاریم به جیره بندی آب روی بیاوریم تا آب را در منابع ذخیره کنیم و این موضوع ساکنان روستا را عذاب می‌دهد.نامناسب بودن راه های ارتباطی هم جزو موارد دیگری است که «سلیمانی» به آن اشاره می کند و ادامه می دهد: راهی که از سمت گیفان به بجنورد می رود، 85 کیلومتر است که 20 کیلومتر آن خاکی است و اگر آسفالت شود، از نظر زمانی به مرکز استان، یک ساعت نزدیک تر می شود.به گفته او، هزار هکتار زمین دارای قابلیت کشت آبی در روستای تازه قلعه وجود دارد که البته کشت این اراضی، مستلزم دریافت مجوز استفاده از آب های زیرزمینی است. روستای تازه قلعه را در حالی پشت سر می گذارم که خورشید از پس ابرها سر برآورده است و گرمای لذت بخشش را به اهالی مهربان و سخت کوش این روستا که همچنان با مشکلات کهنه، نبرد می کنند هدیه می دهد.




تاریخ : چهارشنبه 93/2/10 | 6:25 صبح | نویسنده : یدالله نجفی | نظر


  • paper | قالب وبلاگ | فال حافظ
  • خرید لینک دائمی | ایران موزه