خدا نهاده تو را نامِ «فارس»... - قیدار شهر جد پیامبراسلام
درباره وب

لینک دوستان
جستجوی وب
برچسب‌ها وب
بازخوانی قصیده صائم کاشانی/
خدا نهاده تو را نامِ «فارس»...

شاعر معاصر کشور در قالب قصیده‌ای بلند به وصف خلیج فارس و بیان دلایلش برای پسوند «فارس» بودن آن پرداخته است.

خبرگزاری فارس: خدا نهاده تو را نامِ «فارس»...

 

 سید علی اصغر صائم کاشانی در توصیف خلیج همیشه فارس قصیده‌ای بلند که از 70 بیت تجاوز می‌کند سروده که به مناسبت 10 اردیبهشت روز خلیج فارس آن را در اختیار خبرگزاری فارس در کاشان قرار داده است.

وی در خصوص بهانه سرودن این قصیده بیان داشت: پس از آنکه در سال‌های نخستین دهه 80، از برخی اظهارنظرهای غیر واقعی و البته بعضی شیطنت‌ها در خصوص خلیج فارس و به کار بردن واژه مجعول در نامگذاری آن، مصمم شدم تا اثری در وصف این عضو جدانشدنی کالبد ایران پهناور بیافرینم.

این شاعر و پژوهشگر ادبی معاصر با بیان اینکه در این قصیده سعی شده خلیج فارس از منظر یک واقعیت تاریخی مورد توجه قرار گیرد گفت: این نشانه‌ها در ابیات مختلف مشهود است و صرفا به توصیف زیبایی و بزرگی خلیج فارس پرداخته نشده بلکه جنبه‌های تاریخی نیز مد نظر قرار گرفته است.

صائم کاشانی در خصوص علت استفاده از نام شهرها و مناطق مختلف در این قصیده عنوان کرد: هدف از این رویکرد، تأکید بر این واقعیت تاریخی و جغرافیایی بود که همانطور که کسی در خصوص متعلق به ایران بودن اصفهان،‌نیشابور، اردبیل و گیلان شکی ندارد نباید در مورد نام «خلیج فارس» کوچکترین تردیدی وجود داشته باشد.

وی با بیان اینکه این قصیده تا به حال در مجموعه‌ای قرار نگرفته است افزود: سعی می‌کنم این قصیده را در قالب دیوان اشعار خود منتشر کنم تا بدین صورت ادای دینی هر چند کوچک نسبت به خلیج همیشه فارس کرده باشم.

این قصیده بلند را در زیر می‌خوانید:

«خلیج فارس! تو را سر بر آسمان برسد

و جاودانه نگاهت به کهکشان برسد

به سرفرازی نامت، نمی‌رسد گردون

زمین کجا به تو ای برتر از زمان برسد

خلیج فارس! تو را نام، جاودان باشد

همیشه سایه جانان به جاودان برسد

و جایگاهِ تو پهلو زند بدان جایی

که پای وهم، محال است تا بدان برسد

نشانه‌های سرافرازی تو از ایران

به بامِ هستی و بر مُلکِ لامکان برسد

الا صلابتِ ایران باستان، سرها

تو را به ساحتِ ایوان و آستان برسد

همیشه گاته زرتشت، حرزِ جانت باد

مباد تا که گزندی تو را به جان برسد

سیَلک، آینه‌دارِ صفای باطنِ توست

تو را نژاد، به اقوامِ کاسیان برسد

زند ز جامِ تو جمشیدِ جم، مُدام مدام

تو را به دوده جم، نامِ دودمان برسد

هنوز نامِ تو را پیرِ دیر می‌خواند

دعای خیرِ تو از دولتِ مُغان برسد

و از تبارِ فریدون و پورِ دستانی

تو را نژاد، به آن طُرفه پهلوان برسد

و از قبیله نوشیروان و دارایی

تو را سلاله به ساسان و اردَوان برسد

به اردشیر رسد نسبتت، که آتشِ عشق

همیشه شعله‌ور از سوی بابکان برسد

برای دیدنِ رُخسارِ خویش، در جامت

سکندر آید و خورشیدِ خاوران برسد

تو خاستگاهِ بشر هستی و به دامانت

هنوز جلوه جانانِ مهربان برسد

به ژرفناکیِ تو، غبطه می‌خورد عمّان

و قطره‌ای‌ست که بر ساحلِ گمان برسد

و از نخست، تو را بوده "فارس" نام، کجا

ترازِ نامِ بلندت، به این و آن برسد

امینِ عشق، فکنده است سایه بر سویت

ز چارسوی جهانت، خطِ امان برسد

و از دیارِ سناباد و هشتمین خورشید

به آب‌های تو، خورشیدِ بی‌کران برسد

و کاوه دگری آید و به قلّه عشق

درفشِ عاطفه آیینِ کاویان برسد

سیاوشِ وطنت، ارغوان کند ایثار

و آرش آید و صد تیرش از کمان برسد

چگونه نقشه برایت کشند شیطان‌ها

به دست‌بوسیِ تو نقشه ی جهان برسد

چگونه نسبتِ بیگانگی دهند تو را؟

تو را که نام به ایرانِ باستان برسد

به پای‌بوسیِ تو، میرِ خاور از خوارزم

به دست‌بوسیِ تو، شاهِ دیلمان برسد

و شاد زی که تو را عصرها قرین بشود

و شاد زی که تو را قرن‌ها، قران برسد

همیشه خیلِ ملک، بر سرِ تو بال‌افشان

همیشه بر تو ز یزدانِ عشق، جان برسد

خلیج فارس! تو را دوست‌تر ز جان داریم

و عشق، تا به هوایت، نفس‌زنان برسد

و نقشِ رستم و پاسارگاد و کورش را

به شوقِ توست اگر سر بر آسمان برسد

ز تنب و هرمز و لاوان و از ابوموسی

صلای نصرت و آوای جاودان برسد

و قشم و کیش ز فانوسِ باورت روشن

و موج خیزِ نگاهت، به هر کران برسد

و چشم آبیِ مو بور، سخت درگیر است

که ما هلاک شویم، او به آب و نان برسد

و چشم آبی موبور کرده حیلت‌ها

که تا  زیان به تو از سوی تازیان برسد

برایت آن چه بخواهند، شب‌دلان، ما هم

دعا کنیم که بر شب‌دلان همان برسد

به جای باده افسون و خونِ رز خواهیم

به جامِ دشمنِ بدکیش، شوکران برسد

تو با بهار، هم‌آغوش و یارِ دیرینی

کجا به وسعتِ جامت، لبِ خزان برسد

ز جامِ توست که بر عاشقان رسد شادی

ز نامِ توست که بر شب‌دلان، هوان برسد

به دوستی که تو را دوستان هوادارند

به راستی که نشانت، به راستان برسد

و دوستدارِ تو از چین و خطّه ماچین

و خاکسارِ تو از خاکِ قیروان برسد

و دستِ توست که بر دامنِ ظفر جاری‌ست

و پای توست که بر فرقِ فرقدان برسد

هزار کُرد و لر و گیلک و بلوچ و عربُ

به مرزبانیت ای آبیِ جهان برسد

هزار مردِ خردآفرین ز خوزستان

هزار رستم دستان ز سیستان برسد

هزار مردِ غیور از دیارِ کردستان

که هست در رگشان، خونِ ارغوان برسد

هزار عالمِ دین، از دیارِ خون و قیام

و شیرمرد ز قزوین و شیروان برسد

و از دیارِ دلیرانِ آذری گفتار

همیشه آیتِ غیرت، نگاهبان برسد

تو را سلام ز شیراز و هگمتانه و یزد

تو را درود ز ایلام و زاهدان برسد

ز طاقِ دلکشِ بستان و مُلکِ کرمانشاه

سلامِ عشق، چه شیرین و دلستان برسد

رسد ز خطه قومس، تو را صلا هر دم

سپاس خوانِ تو، سمنان و دامغان برسد

ز اردبیل و ز گیلان و از ارومیه

و از هویزه پیروز، قهرمان برسد

غمت مباد ز گیلان‌غرب و سوسنگرد

شهیدِ عشق تو را با خلوصِ جان برسد

ز شوش و شوشتر و شاهرود و شاه‌پسند

هزار مردِ شرافت به هر زمان برسد

ز ماهشهر و ز بوشهر و لنگه و دیلم

متاعِ عاطفه، هر لحظه رایگان برسد

ز ترکمن برسد، تُرکِ من بر اسب، سوار

و شاخِ گل، ز گلستانت ارمغان برسد

صفا ز خاکِ لرستان و خطّه زنجان

طلوعِ عشق ز تهران و سیرجان برسد

و ایلیاتی دانادل و خردآیین

خیامِ عشق زند، تا بدان مکان برسد

چگونه وصفِ تو را با سخن توانم گفت؟

بیان، تو را نتواند که بر عیان برسد

هزار شاعر شیدا ز غزنه و لاهور

برای وصف تو با گنجِ شایگان برسد

حکیمِ توس، تو را شاهنامه‌خوان باشد

و رودکیِ تو از جوی مولیان برسد

هزار حافظ و سعدی تو را غزل خوانند

که وصفِ مهرِ تو باید به شاعران برسد

یقین که خواجوی کرمان، غزل به یادِ تو گفت

چنان که خواجه عمادت گهرفشان برسد

به پاسِ نام تو از شهرِ شاعران، کاشان

حکیم افضل و رکنای نکته‌دان برسد

صبا و محتشم و فیضِ نامدار از کاش

و صد جمال و کمالت ز اصفهان برسد

و آن که نیست بدیلش به شعر، خاقانی است

به صد شتاب ز شروان قصیده‌خوان برسد

و از دیارِ نشابور، حضرت خیام

به پیشگاهِ تو با میراُرسلان برسد

و آن که بود بر آیینِ شاعری، حجت

به پای شوق، ز مُلکِ قبادیان برسد

و خَز بپوشد و خیزد ز جا منوچهری

مسمّط آورد و مست از رزان برسد

ز قلّه‌سارِ دماوند تا به ساحلِ تو

بهار، شاعرِ نام‌آورِ جهان برسد

و شهریارٍ غزل، شاعرِ حوالیِ عشق

ز باغِ شاه گلی، با غزالکان برسد

کویرِ شوق، از امواجِ آبیت، رقصان

ترانه‌سازِ تو نوروز و مهرگان برسد

و آسمان به تو بخشیده است باران را

و هر نگاهِ تو، بر بامِ کهکشان برسد

و از دیارِ «سخن»آورانِ مهرآیین

ز شوق، «صائمِ کاشان»، چکامه‌خوان برسد

خدا نهاده تو را نامِ فارس، خرّم باش

به دادخواهیِ تو صاحب‌الزمان برسد»

 




تاریخ : چهارشنبه 93/2/10 | 9:23 صبح | نویسنده : یدالله نجفی | نظر


  • paper | قالب وبلاگ | فال حافظ
  • خرید لینک دائمی | ایران موزه